92/5/12
6:15 ع
سرود عشق
کسی که نغمه? دلنشین ”عشق“، وجودش را فرا گرفته، چگونه تواند جز به طراوت باران نعمتهای خداوندی بیندیشد؟
چگونه راضی تواند شد تلاءلو نور الهی که بر وجودش تابیده شده، از بندگان غافل و ره گمکرده دریغ کند؟...
چگونه خواهد توانست از چشمه? جوشان علم و معرفت خداوندی بچشد و تشنهلبان را در حسرت جرعهای رها کند؟
چگونه تاب خواهد آورد زیستن در سرزمین رؤیاهای موهوم شکست و تباهی را؟
چگونه توجیه تواند کرد لذت دیدار مظاهر الهی را در میهمانی باشکوه خداوندی، تنها در انزوای هر چند گوارا و دلنشین خود؟
پس ای دوست موفق و شادکام من بال بگشای، به پرواز درآی، جستجو کن، بیاب مشتاقان را و بر شانههای منتظران آرام گیر. در گوشهای خاموششان زمزمه کن و نغمه? دلانگیز ”عشق“ را همچون شکوفههای سپید، جامه? بهاری در دشت سینههایشان سخاوتمندانه پخش کن.
ای مهربان!
اشک شو، جاری شو و غبار غفلت از اندیشههای چشم انتظاران پاک کن،
به چهره? خمود و غبار دلمردگان تبسم
دلنشین خود را هدیه کن،
دستهای پرمهرت را در دستهای سرد و تهی از احساس بگذار و اجازه بده جریان گرم، پرهیجان و شورانگیز ”عشق الهی“ در کوچه پسکوچههای وجود، رسوخ کند.
بذر ”عشق“ بکار و آبیاریاش کن از چشمهسار امید و به انتظار بنشین تا جوانههای طلائی آن، یکی پس از دیگری، سر برآرند و آنگاه یک صدا سرود ”عشق“ بخوانند.
الهه من ... میدانم مرا درگیر افکارت نمودی تا دنیایم را به ویرانه ای تبدیل کنی .. و میدانم .. هرشب زمانیکه در تنهایی و سکوتی کشنده فرو میروم .. این یاد توست که با هجومی به افکارم مرا به طوفان عشقت میکشاند .. تا همانند مرغی شکسته بال به مسلخ عشق تو آیم .. آری .... مرا درگیر خودت کن .. درگیر خودت کن تا از آن همه سوختن آرامش بگیرم .. بگذار افکارم را یاد وخاطرات تو انباشته کنند .. چشمانت را نبند ... تا من مات چشمان تو باشم .. آخر تو در وجود منی .. و با تو شبهایم رویایی شیرینند .. و بدان اخرین نقطه ی دنیا .. قله ی عشق ماست .. هر چند تو در وجود منی ... اما من به تنهایی دوریت دچارم .. پس مرا از عطر وجودت تهی مساز .. ای خالق رویا های شیرینم ...