92/6/9
11:47 ص
شخصیتی افسانهای داشته باشید
آیا مایلید که شخصیتی افسانهای داشته باشید؟!
یک شخصیت سالم و افسانهای که زندگی سرشار از موفقیت و خوشبختی داشته باشد، چگونه آدمی است؟...
ممکن است برای شما تنها یک رویا باشد، اما دست برداشتن از عادتهای نادرست و اندیشههای اشتباه یک افسانه و رویا نیست. برای آن که انسان موفق و خوشبختی باشید و از تمام استعدادهای خود استفاده کنید، تنها کافی است که اراده کنید و تصمیم بگیرید. یک شخصیت سالم، در تمام جنبههای زندگیاش توانایی خلاقیت و انجام کارهای جدید را دارد و نمیتوان آن را به شغلهای خاص، موقعیتهای اجتماعی ویژه و یا تحصیلات بالایی محدود کرد. باید هنگامی که به نمونهایی این چنین برخوردید رفتارش را زیر نظر بگیرید در حالات و عاداتش دقیق شوید ببینید چه خصوصیات بارزی دارند، آیا در نهایت به نتایج که من رسیدهام، دست مییابید؟ در بررسی چند نمونة افسانهای به این نکات مهم رسیدم که آنچه در درجة اول اهمیت بود، این است که شاهد کسی بودم که همه چیز زندگی را دوست دارد. و تقریباً آمادة انجام دادن هرکاری هست.
او مشتاق زندگی بود و هر آنچه را که میخواست از زندگی طلب میکرد. پیک نیک، فیلم، کتاب، ورزش، شهر، مزرعه، حیوان، کوه و تقریباً میتوان همه چیز را دوست دارد. وقتی در کنارش بودم از آه و ناله، گله و شکایت و نق زدن و افسوس خوردن خبری نبود، اگر باران میبارید، او دوست داشت. اگر هوا گرم بود و یا در ترافیک گیر میکردیم به جای غرغر کردن، بحث خوبی را مطرح میکرد و با هم گپ میزدیم. از ظاهر و قیافة خود راضی و خشنود بود. تلاش کاذبی برای این که با آراستن معایب ظاهری خودش را بپوشاند، انجام نمیداد. سالها زندگیش را پیگیری کردم همیشه خشنود و خرسند بود و هرگز در آرزومندی به سر نمیبرد. او همانند کودکی دنیا را بدون ظواهرش پذیرفته بود و از گردش روزگار لذت میبرد.
به سادگی با شرایط روزگار سازگار است و توانایی عجیبی در پذیرفتن و لذت بردن از همه چیز را دارد. اگر از او میپرسیدم: چه چیزی را دوست نداری؟ جوابی برای من نداشت. اگر زیر باران باشد طبعش به او اجازه نمیداد که از آن بگریزد زیر آن را بسیار زیبا و اعجابانگیز میدانست و بهانهای بود برای شکر خدا و آن را جزیی از زندگی میدانست.
اگر شرایط بدی پیش میآمد مثل بیماری، سیل، زلزله و... آنها را با آغوش باز نمیپذیرفت اما از طرفی هم حاضر نبود یک لحظه وقت خود را صرف شکوه و شکایت کند. اگر وضعیت بدی باید برچیده شود، با تمام قوا برای ریشهکن کردنش تلاش میکرد.احساس گناه نمیکرد و پذیرفته بود که همة ما جایز الخطا هستیم و سعی زیادی داشت تا از رفتارهایی که او را از سازنده بودن، باز میدارد، بپرهیزد. هرگز خود را برای گذشتهها ملامت نمیکند و گریه و زاری سر نمیدهد. به این نتیجه رسیده است که پشیمان شدن از گذشته نه تنها چیزی را عوض نمیکند بلکه باعث میشود که تصویری که هر شخص از خودش در ذهن دارد، ضعیف و ناتوان شود. تنها درس عبرت گرفتن از سختیهای گذشته است که در وضعیت ما در آینده تأثیر مثبت و سازنده میگذارد. او در شرایطی که افراد عادی از کوره در میروند، تنها به لبخندی اکتفا میکند و با عوض کردن موضوع به آرامی و خونسردی از آن میگذرد. او یک صافی بسیار قوی در ذهن داشت که از ورود احساسات نامطلوب به ذهنش جلوگیری میکرد و به همین دلیل است هرگز قربانی احساسات و هیجانات منفی نمیشود.
آن طور نبود که همیشه خونسرد و بیتفاوت باشد اما هرگز مایل نبود که یک لحظه از زمان حال را به خاطر اتفاقاتی که در آینده میافتد و هیچ کنترلی بر آنها نداریم، از دست بدهد. او هرگز دنبال تأیید و تحسین دیگران نیست به اثر تشویق آگاه است اما این گونه نبود که از هر فرصتی از مردم برای خود احترام و تکریم بخرد. بسیار ساده و صادق و بیتکلف بود و هرگز در گفتارش کلماتی را به کار نمیبرد که سبب خشم مخاطبین باشد. او به آرامی با آداب و رسوم کلیشه شده که برای بسیاری از مردم حائز اهمیت است، مخالفت میورزد. او مخالف سرسخت غیبت و صحبت کردن درباره مردم بود. وقت خود را صرف ارزیابی زندگی مردم نمیکرد و به جای آن که دربارة مردم صحبت کند، با مردم صحبت میکرد و چنان درگیر زندگی خودش بود که اصولاً وقتی برای کارهای بیارزش نداشت.
او سرشار از انرژی و شور زندگی بود. عشق و اشتیاق این انرژی بیپایان را در او به وجود آورده بود. ساعت کمی را به خواب و تنبلی اختصاص میداد. او قادر بود احساسات مخرب را دفع کند و برعکس به هیجانات سازنده سرعت میبخشد. هرگز از این نمیترسید که کارهای خود را برای دیگران توجیه کند و برعکس اصلاً آزرده خاطر نمیشد که چرا فلانی مطابق میل من عمل نکرده است. مردم را هر طوری که بودند میپذیرفت بسیار ساده و بیریا بود و هرگز تلاش نمیکرد که دیگران را تحت تأثیر خودش قرار دهد و یا برای خوشایند آنها لباس خاصی بپوشد. سعی نمیکرد دیگران را متقاعد کند که حق با اوست در جواب مخالفت دیگران میگفت: «مسئلهای نیست، ما صرفاً با هم متفاوتیم.» او به راستی زندگی میکند و شادمانی پاداش اوست. باور کن که خیلی سخت نیست. تصمیم بگیر از همین حالا از لحظههای زندگیت استفاده کنی و او را سرمشق خود قرار بده!
الهه من ... میدانم مرا درگیر افکارت نمودی تا دنیایم را به ویرانه ای تبدیل کنی .. و میدانم .. هرشب زمانیکه در تنهایی و سکوتی کشنده فرو میروم .. این یاد توست که با هجومی به افکارم مرا به طوفان عشقت میکشاند .. تا همانند مرغی شکسته بال به مسلخ عشق تو آیم .. آری .... مرا درگیر خودت کن .. درگیر خودت کن تا از آن همه سوختن آرامش بگیرم .. بگذار افکارم را یاد وخاطرات تو انباشته کنند .. چشمانت را نبند ... تا من مات چشمان تو باشم .. آخر تو در وجود منی .. و با تو شبهایم رویایی شیرینند .. و بدان اخرین نقطه ی دنیا .. قله ی عشق ماست .. هر چند تو در وجود منی ... اما من به تنهایی دوریت دچارم .. پس مرا از عطر وجودت تهی مساز .. ای خالق رویا های شیرینم ...