مردانی که عشق ورزیدن را نیاموختهاند و زنانی که هیچ عشقی سیرابشان نمیکند؛ گاهی ناتوانی مردان در مهرورزی و گاهی نیاز افراطگونه زنان به مورد توجه و علاقه بودن، آفت زندگی مشترک میشود و سرانجام شومی را رقم میزند؛ سرانجامی به اسم خیانت.
اتفاقی که اگر آن را شومترین حادثهی زندگی زناشویی ندانیم، دست کم باید از تلخترینها به حسابش بیاوریم. هر رابطهی زناشویی دو سوی دارد و اگر یک سوی آن گرفتار افراط و تفریط باشد، تعادل رابطه از دست میرود و سوءتفاهمات بالا میگیرد. نیاز افراطگونه برخی زنان به مورد توجه بودن و کوتاهی برخی مردان در ابراز محبت نیز نوعی افراط و تفریط است که در نهایت قطار رابطه را از ریل خارج میکند و نتیجه احتمالیاش هم ترغیب زنِ رابطه به جستجوی منبع جایگزین خواهد بود.
در حقیقت یکی از عواملی که زنان را به دام خیانت و برقراری روابط موازی میکشاند، برآورده نشدن نیازهای عاطفی و درونیشان است. نیازهایی که یا به دلیل ناتوانی مرد در ابراز محبت باطنیاش بیپاسخ مانده، یا آنقدر دست بالا را گرفته که هیچکس نمیتواند برآوردهاش کند. در این نوشتار مختصر از نقش نیازهای عاطفی زنان و نحوه پاسخگویی به آنها در وقوع خیانت زناشویی سخن خواهیم گفت. چراکه بسیاری از زنان تأمین نیازهای عاطفی را مهمترین هدف ازدواج و تشکیل زندگی مشترک میدانند و عدم ارضای این نیاز، احساس محرومیت شدیدی را برای آنان به دنبال خواهد داشت.
حال اگر مرد رابطه آنچنان در بند کلیشههای جنسیتی گرفتار باشد که نتواند نیازهای عاطفی و روانی همسرش را برآورده سازد، بخش مهمی از نیازهای زن بیپاسخ میماند و تعلق و دلبستگی او به زندگی زناشوییاش رنگ میبازد. در حقیقت نظام مردسالاری با خلق آن دسته از کلیشههای جنسیتی که مردان را از بیان عواطف و احساساتشان باز میدارد و ابراز احساس را به عنوان امری زنانه تقبیح میکند، در وقوع خیانت زناشویی نیز م?ثر است. کلیشههای جنسیتی به عنوان آموزههایی که فرآیند درونی کردن آن از لحظهی تولد آغاز میشود، مبنای رفتار و احساس شخص را نسبت به خود و جنس مخالفاش شکل میدهد و با پاگذاشتن فرد به سن بلوغ و تشکیل زندگی مشترک، حدود رابطهی او با شریک زندگیاش را نیز تعیین میکند.
بدین ترتیب والدینی که در ابراز محبت به فرزندان ذکورشان خساست به خرج میدهند و دائما آنان را به سرکوب کردن و پنهان داشتن احساساتشان تشویق میکنند، در حقیقت روابط عاطفی آیندهی آنان را به خطر انداختهاند. چنین مردانی در زندگی زناشوییشان نیز قادر به ابراز احساس و بیان نیازهایشان نیستند و همسرانشان را هم ناکام میگذارند. شریک زندگی این مرد سرکوبشده پس از مدتی درمییابد که مرد زندگیاش از پس ارضاء نیازهای عاطفی او برنمیآید و وی را از نظر عاطفی تنها گذاشته است. و همین جاست که نطفهی جستجو برای رابطهای ارضاکنندهتر شکل میگیرد و گاهی نیز به ثمر مینشیند.
اما اقدام زن به خیانت زناشویی و عطش او برای دوستداشته شدن و مورد توجه بودن، همیشه نتیجهی ناتوانی مرد رابطه در ابراز محبت و بیان احساسش نیست. این مسئله گاهی از عطش سیراب نشدنی زنِ رابطه به توجه و عشق نیز سرچشمه میگیرد. عطشی که در عقدههای کودکی و کمبودهای عاطفی نخستین سالهای زندگیاش ریشه دارد. در حقیقت فقدان امنیت عاطفی و بیبهره ماندن از تجربیاتی که احساس واقعی دوست داشته شدن و مورد توجه بودن را برای همیشه در او تثبیت کند، وی را به جستجویی بیپایان برای یافتن منابع جایگزینِ عشق و توجه وامیدارد.
میتوان گفت برای زنی که از کمبود محبت و عقدههای کهنهی عاطفی رنج میبرد، هیچ رابطهای عمیق و ارضاء کننده نیست. نه تنها رابطه او با همسرش، که هیچ رابطهی موازی دیگری نیز نمیتواند خلاءهای درونی او را جبران کند و حس واقعی دوستداشتنی بودن را به او هدیه دهد. او با اولین نگاه دل میبازد و در برابر نخستین وسوسهها تسلیم میشود. برای کسی که حسرت دوست داشته شدن را به دوش میکشد و تشنه محبت است، هر رابطهی تازهای فرصتی است برای عقدهگشایی. عقدههایی که البته هرگز گشوده نمیشوند و با هر رابطهی تازهای تنها کورتر و عمیقتر میشوند.