90/6/19
4:26 ع
بـزن مـطـرب نـوایـی خـوش تـب تـنـبور می خواهم
سـرا ی خـانـه را امـشـب سراسر نور می خواهم
نــدا آمــد کــه مـی آیــد هــمـان دلـدار صـاحـب دل
دلش شاد و لبش خندان غمش را دور می خواهم
فــدای او ســر و جــانــم بـه قـربـانـش دل و دیـنـم
هـمـه احــوال عــالــم را بـرایـش جـور می خواهم
شــراب و بــاده پـی در پـی بـریـز و جـام را پـر کـن
بـیـا ساقی و مستم کن شبی پر شور می خواهم
هـمـا ی بخت خوش آخر بر این شانه چو بنشسته
هـمـه چـشـم حـسـودان را یکایک کور می خواهم!
90/6/19
11:41 ص
با دلم بر میزنم
90/6/16
4:40 ع
اگرمینویسم,اینجا لحظه های بودنم را ثبت میکنم تا فردا بدانم که دیروز بودم...
خوب یا بد,اما بودم...
زندگی شاید همین لحظه ایست که با چشمانت دست نوشته های من را که انعکاس دهنده ی افکار من است مرور میکنی و شاید همان چیزیست که در اندیشه ی تو ماوا کرده هر چه هست با تمامی تلخی ها و شیرینی هایش آن را دوست میدارم.
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزد
الهه من ... میدانم مرا درگیر افکارت نمودی تا دنیایم را به ویرانه ای تبدیل کنی .. و میدانم .. هرشب زمانیکه در تنهایی و سکوتی کشنده فرو میروم .. این یاد توست که با هجومی به افکارم مرا به طوفان عشقت میکشاند .. تا همانند مرغی شکسته بال به مسلخ عشق تو آیم .. آری .... مرا درگیر خودت کن .. درگیر خودت کن تا از آن همه سوختن آرامش بگیرم .. بگذار افکارم را یاد وخاطرات تو انباشته کنند .. چشمانت را نبند ... تا من مات چشمان تو باشم .. آخر تو در وجود منی .. و با تو شبهایم رویایی شیرینند .. و بدان اخرین نقطه ی دنیا .. قله ی عشق ماست .. هر چند تو در وجود منی ... اما من به تنهایی دوریت دچارم .. پس مرا از عطر وجودت تهی مساز .. ای خالق رویا های شیرینم ...